چرا زندگی رو سخت میکنی ؟

دلتنگ کسی شدی ؟                                     .......زنگ بزن

میخوای کسی رو ببینی ؟                             .......دعوت کن

میخوای بقیه درکت کنن ؟                            .......توضیح بده

سوال داری ؟                                              .......بپرس

چیزی میخوای ؟                                         .......برو دنبالش

از چیزی خوشت میاد ؟                               .......حفظش کن

از چیزی خوشت نمیاد ؟                              .......ترکش کن

عاشق کسی هستی ؟                                   .......بهش بگو

                              ما فقط یک بار زندگی میکنیم

                               سخت نگیر. ساده باش. 😉


            

      

  تا تهش بخون خداییش قشنگه.

 

توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم 

طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم 

همین که توی دلم خواندم سه عمودی

 

یکی گفت بلند بگو

 

گفتم یک کلمه سه حرفیه 

 

ازهمه چیز برتر است

 

حاجی گفت: پول

 

تازه عروس مجلس گفت: عشق

 

شوهرش گفت: یار

کودک دبستانی گفت: علم

حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه 

گفتم: حاجی اینها نمیشه 

گفت: پس بنویس مال

گفتم: بازم نمیشه 

گفت: جاه

خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه 

دیدم همه ساکت شدند

مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است.

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار

ديگری خندید و گفت: وامv

یکی از آن وسط بلندگفت: وقت

یکی گفت: آدم

خنده تلخی کردم و گفتم: نه 

اما فهمیدم

تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی 

حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !!!

باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی. 

بدون آن همه چیز بی معناست!!!

هرکس جدول زندگی خود را دارد. 

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم

شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش

کشاورزبگوید: برف  

لال بگوید: حرف

ناشنوا بگوید: صدا

نابینا بگوید: نور

و من هنوز در فکرم

که چرا کسی نگفت:

 "خدا "

 

 

    

            

      

                                   

کاش مي شد بار ديگر سرنوشت را از سر نوشت/ کاش مي شد هرچه هست بر دفتر

خوبي نوشت/ کاش مي شد از قلمهايي که بر عالم رواست با محبت ،با وفا،با مهربانيها

نوشت/ کاش مي شد اشتباه هرگز نبودش درجهان/داستان زندگاني را بي غلط حتي

نوشت/ کاش دلها از اول مهمور حسرتها نبود/کين اي همه اي کاش ها را بر دفتر دلها

نوشت

تقديم به متاهيلن :

 

اگر دنیای همسرت آنقدرکوچک است که

از گفتن دوستت دارم خجالت میکشد...

تو دنیایت را آنقدر بزرگ کن که

دنیای اوپراز«دوستت دارم»های تو شود..

اگردنیای همسرت آنقدر کوچک است که

وقتی خشمگین میشود،

زبان به ناسزا ودرشت گویی میگشاید...

تو دنیایت راآنقدر بزرگ کن که،

صبرو سکوتت رفیق لحظه های او باشد...

اگر دنیای همسرت آنقدر کوچک است که،

شبها وقتی به خانه برمیگرد،

کوله باری از گله مندی و خستگیش سهم تو میشود...

تودنیایت راآنقدر بزرگ کن که

آرامش ولبخند سهم اوباشد...

اگر دنیای همسرت آنقدر کوچک است که،

باقضاوت های نابجا دلت رامیشکند...

تودنیایت را آنقدر بزرگ کن که،

گذشت وبخشش تو برایش،

راهی به سوی سعادت باز کند

زندگی راسخت نگیر،

دوست داشتن آنقدرسخت نیست که،

زیربارش شانه خالی کنی...

اوکه نباشد، هیچ مرافعه و کشمکشی هم نیست..

اماخانه چنان خالی میشود و

دلت چنان رنگ تنهایی میگیرد...

دوست داشتن سخت نیست،

اگر تعهد ومهربانی را یاد بگیریم...

قابل توجه دختراني که ميگويند خوش به حال پسرا اونا آزادی دارن!

 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

 

.

.

.

.

.

.

.

 

پسر بودن يعني نافتو که بريدن روش 2 سال حبس هم بريدن...

 

پسر بودن يعني فقط تا اخر دبستان بابا مامان پشت سرتن، بعدش جامعه بزرگت ميکنه.

 

پسر بودن يعني فقط يه سال وقت داري که کنکور قبول بشي.

 

پسر بودن يعني بعد 18 ديگه يا سربازی يا سرباری.

 

پسر بودن يعني استرس سربازي و حسرت درس خوندنی که به اجباره

 

پسر بودن يعني بعد بابا مردِ خونه بودن سنم نميشناسه

يعني چي؟

يعني بابا نباشه نون بايد بدي حالا 5 ساله باشي يا 50 ساله.

 

پسر بودن يعني حفظ خواهر و مادر و همسرت از هر چي چشم ناپاک.

 

پسر بودن يعني:آزادي

ولی از ( آ ) اولش تا ( ي ) آخرش همش مسئوليته و حصار..

 

پسر بودن يعني جنگ که شد

"گوشت تنت سپر ناموسته"

 

پسر بودن يعني سگ دو زدن واسه يه لقمه نون که جلو زن و بچه کم نياري.

 

 

پسر بودن يعني بي پول عاشق نشي!!!

 

 

پسر بودن یعنی عشقت واسه بی پولیت ولت کنه، بعد تو دلت بگی: عزیزم خوشبخت بشی!!!

 

 

 

پسر بودن يعني حرفايي که ميمونه تو دل.

 

 

پسر بودن يعني " مرد که گريه نميکنه.

 

♥♥یه بارم به سلامتی پسرا♥

》 دوست عجب امنيت خوبي ست! ميتواني با او خودِ خودت باشي! ميتواني دردهايت را-هرچندناچيز،هرچند گران-بي خجالت با او در ميان بگذاري! از حماقت هايت بگویی... دوست انتخاب آزاد توست،اختيار توست! نامش را در شناسنامه ات نمي نويسند، نامت را در شناسنامه اش نمي نويسند! دوست عرف نيست، عادت نيست، معذوريت نيست، دوست از هر نسبتي مبراست! دوست سايبان دلچسبي ست تا خستگي ات را با او به فراموشي بسپاري....

مدتهاست

تصميم گرفته ام

هر گاه كسي را نخواستم

يا از او رنجيدم

يا دلم را شكست

 

به يادروزي باشم كه ممكن است

هرگز در دنيا نباشد

ان روز را مرور ميكنم

انقدر كه نبودنش را باور كنم

بعد در ذهنم برايش غمگين ميشوم

و

شايد يك عزاداريِ ذهني 

 

وبعد ارزو ميكنم كاش

بود واز او ميگذشتم

 

بعد به خودم ميگويم

حالا او هست پس ببخش وفراموش كن

 

از بخششم

شاد ميشوم

واز بودن او شادتر

به همين راحتي

اين فرمول آرامش من است

به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید

ماشین رو داد به دستش در حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش !

 

* * ** * ** * *

 

به سلامتی پدری که نمی توانم را در چشمانش زیاد دیدیم ولی از زبانش هرگز نشنیدم …!!!

 

* * ** * ** * *

 

به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد

 

* * ** * ** * *

 

به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،

اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !

معلم پای تخته نوشت یک با یک برابر است....

یکی از دانش آموز ها بلند شد و گفت: 

آقا اجازه یک با یک برابر نیست... 

معلم که بهش بر خورده بود گفت: 

بیا پای تخته ثابت کن یک با یک برابر نیست... اگه ثابت نکنی پیش بچه ها به فلک میبندمت....

دانش آموز با پای لرزون رفت پای تخته و گفت:

آقا من هشت سالمه علی هم هشت سالشه.... شب وقتی پدر علی میاد خونه با علی بازی میکنه اما پدر من شبها هر شب من و کتک میزنه....

چرا علی بعد از اینکه از مدرسه میره خونه میره تو کوچه بازی میکنه اما من بعد از مدرسه باید برم ترازومو بر دارم برم رو پل کار کنم....

محسن مثل من 8سالشه چرا از خونه محسن همیشه بوی برنج میاد اما ما همیشه شب ها گرسنه میخوابیم....

شایان مثل من 8سالشه چرا اون هر 3ماه یک بار کفش میخره و اما من 3سال یه کفش و میپوشم...

حمید مثل من 8سالشه چرا همیشه بعد از مدرسه با مادرش میرن پارک اما من باید برم پاهای مادر مریضم و ماساژ بدم و... 

 

معلم اشکهاش و پاک کردو رفت پای تخته و تخته رو پاک کردو نوشت...

یک با یک برابر نیست

تعداد صفحات : 7